کد مطلب:140240 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:115

گرفتار شدن حضرت مسلم بن عقیل به دست اوباش کوفه
قبلا گفتیم جناب مسلم بن عقیل علیه السلام پس از غریب شدن و تنها ماندن به خانه بانوی صالحه و مؤمنه ای بنام طوعه پناه برد آن بانو حضرتش را در اطاقی علیحده مستقر ساخت و آنچه لوازم پذیرائی و خدمت بود بجا آورد و حضرت در آن اطاق به عبادت و راز و نیاز با پروردگار عالمیان پرداخت.

به روایت روضة الواعظین ابن زیاد چون شنید مردم از اطراف مسلم پراكنده شده اند، به یاران خود گفت بروید از بام قصر ببینید آیا كسی از اصحاب مسلم را می بینید یا نه، چون بر بام رفتند احدی را نیافتند.

ابن زیاد گفت: همه جا را ببینید شاید در تاریكی ها كمین كرده باشد.

فراشان و غلامان همه جا را تجسس كرده حتی به بام مسجد رفته و از روزنه سقف میان مسجد را زیر نظر گرفتند كسی را ندیدند، به ابن زیاد خبر دادند احدی پیدا نیست، آن ظالم خوشحال شد، فرمان داد دربهای قصر را گشوده و مسجد را با افروختن شمع ها و مشعل ها چون روز روشن كردند و به جارچی ها دستور داده شد در كوچه ها و برزن ها و بازارها فریاد زنند و مردم را به خواندن نماز در مسجد فراخوانند.

به نوشته روضة الصفا ابن زیاد با قدرت و شكوه تمام به مسجد آمد و از طرفی حصین بن تمیم به حفظ و حراست شهر مشغول بود، تمام اعیان و اشراف روی به مسجد آورده و در حسن خدمت بر یكدیگر سبقت می گرفتند، ابن زیاد بر منبر آمد در حالی كه غلامان و نوكرانش با حربه های برهنه و شمشیرهای آخته در یمین و یسارش صف زده بودند، ابن زیاد با تبختر و تكبری خارج از وصف بر عرشه منبر تكیه زد و به نقل ابوالفتوح نگاهی به چپ و راست كرد و به نظر دقیق بمردم نگریست دید تمام اشراف و رؤساء حاضرند و یك نظر به غلامان انداخت دید


همه با شمشیرهای برهنه و غلاف های حمایل ایستاده اند، به نقل مرحوم مفید در ارشاد آن نابكار قدغن كرده بود كسی نماز عشاء را در غیر مسجد نخواند از این رو ازدحام عجیبی در مسجد شده بود آن پلید بعد از خطبه گفت: ای مردم دیدید كه پسر عقیل آن سفیه و جاهل چه كرد و چه فتنه و آشوب در این شهر برپا نمود و اراذل چطور در گرد او اجتماع كردند، الحمدلله پراكنده شدند: خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود ای مردم بدانید: كسی كه مسلم را به خانه خود راه و در منزل خویش پناه دهد از امان من بیرون است و هر كس از او خبری بیاورد كه در كدام خانه و در كدام نقطه است نوازش بسیار و احسان بی شمار در حقش خواهم كرد، بعد گفت:

ای مردم از خدا بترسید، ملازم اطاعت و بیعت خود باشید، به جان خود رحم كنید، پس رو به حصین بن تمیم كرد و گفت:

اگر كوچه و بازار و خانه ها را درست متوجه نشوی مادرت را به عزایت می نشانم، وای بر حالت اگر بگذاری این مرد فرار كند، البته باید او را گرفته و نزد من بیاوری، به تو حكم دادم در هر خانه كه گمان داشته باشی او هست وارد شوی و سرزده داخل آن گردی و از این مقوله تهدید و توعیدها نموده و سپس از منبر بزیر آمد و وارد قصر شد.

حصین با جمعی كثیر در دور شهر و میان محلات و سر چهار سوقها ضابطه و مستحفظ و شرطه گذاشت و طبق مأموریتی كه یافته بود بهر خانه ای كه گمان می كرد مسلم در آنجا است وارد می شد و تفحص و جستجو می كرد ولی اثری از او پیدا نمی كرد.

جناب مسلم سلام الله علیه در خانه طوعه در خلوت مشغول راز و نیاز و تضرع و نماز بود.

صاحب روضة الواعظین گوید:


در این اثناء پسر طوعه یعنی بلال از پای منبر ابن زیاد فارغ شده روی به خانه آوره و وارد منزل شد مادر را دید به اطاقی رفت و آمد می كند و بسیار شاد و مسرور است، پسر گفت:

ای مادر امشب تو را حالی عجیب مشاهده می كنم در آن اطاق تردد می كنی آیا خیر است؟

طوعه گفت: بلی، خیر است.

پسر اصرار كرد كه چرا به آن اطاق رفت و آمد می كنی؟

طوعه واقع را نمی گفت و از بیان آن انكار می نمود.

از پسر اصرار و از مادر انكار بالاخره طوعه دید جز گفتن چاره ای ندارد گفت:

نور دیده می گویم اما به كسی نگوئی.

گفت: البته به كسی نخواهم گفت.

طوعه گفت: بگو به ذات اقدس الهی به احدی نمی گویم.

پسر قسم های فراوان خورد كه به كسی نمی گوید.

طوعه گفت: نور دیده این بزرگوار عالیمقدار را كه می بینی جناب مسلم بن عقیل است پناه به من ضعیفه آورده و من او را در آن خانه نشانده ام و خدمت می كنم و اجر از خدا می خواهم.

پسر شنید و ساكت شد، سر به بستر گذارد.

جناب مسلم بعد از وظائف طاعت و عبادت سر بر بستر گذارد راحت نمود، در عالم رؤیا خوابهای آشفته دید بیدار شد و نشست از فراق امام عالمین و سلطان كونین و از دوری اهل و عیال و اطفال و از محنت روزگار و جفای فلك غدار می گریست و به زبان حال می فرمود: